جدول جو
جدول جو

معنی مرده سان - جستجوی لغت در جدول جو

مرده سان(مُ دَ / دِ)
چون مرده. بی حس و حرکت:
گر چه کفن سفید یک چند
بر سبزه مرده سان برافکند.
خاقانی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ذره سان
تصویر ذره سان
ذره وار مانند ذره، حقیر و ضعیف
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گربه سان
تصویر گربه سان
گربه مانند مانند گربه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مژده رسان
تصویر مژده رسان
رسانندۀ خبر خوش، پیک و قاصد خوش خبر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خرده دان
تصویر خرده دان
باریک بین، مراقب امور جزئی، دقیق، عیب جو، ایرادگیر
موشکاف، خرده بین، خرده کار، خرده شناس، خردانگارش، خرده گیر، نازک بین، نازک اندیش، نکته سنج، ژرف یاب، ژرف بین، مدقّق، غوررس، برای مثال سعدی دلاوری و زبان آوری مکن / تا عیب نشمرند بزرگان خرده دان (سعدی۱ - ۶۶۱)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گرده بان
تصویر گرده بان
کوهان شتر، کمرگاه، گودبان، گردبان، سنام
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مردم سار
تصویر مردم سار
دارای خصلت انسانی، برای مثال همچنین در سرای حکمت و شرع / آدمی سیر باش و مردم سار (سنائی۲ - ۱۴۱)
فرهنگ فارسی عمید
(یَ)
دهی به چهار فرسخی مغرب شهر داراب. (از فارسنامۀ ناصری ص 202)
لغت نامه دهخدا
(خوَدْ / خُدْ)
مخفف مژده رساننده. پیک و قاصد خوش خبر و آورندۀ خبر خوش و بشارت. بشیر. (ناظم الاطباء). مژده ده. مقابل مژده پذیر. (آنندراج). مبشر. مژده دهنده. که پیام خوش میرساند:
گرعشق نشان داد ز خورشید جهالت
یک ذره ز خورشید فلک مژده رسان است.
عطار.
مژده رسان گفت به مژده پذیر
کاورد آهنگ به عرش سریر.
میرخسرو (از آنندراج).
رجوع به مژده رساننده ومژده ده شود
لغت نامه دهخدا
(گُ بَ / بِ)
کنایه از محیل و مکار چه حیله هائی که گربه در گرفتن موش میکند مشاهده گردیده باشد. (آنندراج). محیل. مکار. فریب دهنده. (از برهان) (از آنندراج). به عقیدۀ علامۀ دهخدا صحیح کلمه ’گربه شان’ و صحیح گربه سانی، ’گربه شانی’ است، در فرهنگ رشیدی نیز ’گربه شانه’ به معنی محیل و مکار آمده: و آن را به حیلت بلا بندی توان کرد و گربه شانی توان به میدان آورد. (کلیله و دمنه). در کلیله های چاپی این تعبیر ’گربه سان’ و ’گربه سانی’ ضبط شده، ولی بر حسب اقرب احتمالات اصل ’گربه شانی’ است. (امثال و حکم دهخدا). گربه شاندن به قرائن استنباط میشود که شاندن مصدر جعلی شانه کردن است (رجوع شود به شاندن) و گربه شاندن و گربه شانگی بمعنی تملق و چاپلوسی کردن:
چو گربه شانگی کی لایق آید
چنین سلطان چنین شیر ژیان را؟
مولوی (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین)
لغت نامه دهخدا
(گِدَ / دِ)
نگهبان، چه گرده بمعنی نگاه هم آمده است. (برهان) (آنندراج). جردبان معرب گرده بان است. (منتهی الارب) ، بخیل. ممسک. لئیم
لغت نامه دهخدا
(خَ جَ کَ / کِ)
ستایندۀ مرده. رثاگر. مرثیه سرا. مرثیه گو. مرده ستای. رجوع به مرده ستای شود
لغت نامه دهخدا
(مُدَ / دِ سَ)
مردارسنگ. مردارسنج. مرداسنج. مرداسنگ. رجوع به مرداسنگ و دزی ج 2 ص 580 شود
لغت نامه دهخدا
(خَ جَ گُ)
رثاگر. مرثیه سرا. مرثیه گو. نوحه گر، در این بیت دشنام گونه ای است موهن:
بدو که گوید از من چنانکه فرمایم
که ای پلید بد بدسگال بد فرمای
به هجو من چه رسیدی و از چه فارغ شد
ز گوربان خود ای قلتبان مرده ستای.
سوزنی (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(کَ / کِ دَ / دِ)
حافظ گردۀ نان و معرب آن جردبان است. (از المعرب جوالیقی ص 110)
لغت نامه دهخدا
(شِ / شَ تَ)
خود را مرده ساختن. خود را به مردگی زدن خود را مرده وانمود کردن. چون مردگان بی حس و حرکت افتادن: من نیز خویشتن را در میان ایشان انداختم و خویشتن را مرده ساختم. (تاریخ بخارا).
معنی مردن ز طوطی بد نیاز
در نیاز و فقر خود را مرده ساز.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(رَ تَ / تِ)
مرده زاده. مولود مرده به دنیا آمده. (از لغات فرهنگستان)
لغت نامه دهخدا
(مَ دُ)
آن که دارای صورت و قیافۀ انسان است، آن که دارای صورت و قیافۀ انسان واقعی است. مردمی سیرت. مردم خصال. آدمی سیرت:
همچنین در سرای حکمت و شرع
آدمی سیر باش و مردم سار.
سنائی
لغت نامه دهخدا
(مُ دَ / دِ)
چون مرده. مانند مرده. ساکت و ساکن. خموش. و بی حرکت:
خمش کن مرده وار ای دل ازیرا
به هستی متهم ما زین زبانیم.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(زَ دَ / دِ)
مردم صاحب عقل و دانا و آنکه بهمه چیز برسد از کلیات و جزئیات. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء) :
دل خرد مرا غمان بزرگ
از بزرگان خرده دان برخاست.
خاقانی.
این دو طفل هندو اندر مهد چشم
بر بزرگ خرده دان خواهم فشاند.
خاقانی.
، باریک بین. (برهان قاطع) (انجمن آرای ناصری) (آنندراج) :
دل نشکنم از عتاب یاری
کورا دل خرده دان ببینم.
خاقانی.
نبوده ست چون من گه نظم و نثر
بزرگ آیت و خرده دان عنصری.
خاقانی.
شد برکران درشت پسندی ّ روزگار
کاندر میان کار شه خرده دان نشست.
زکی مراغه ای.
- خرد خرده دان،عقل نکته بین.
- رأی خرده دان، عقل نکته بین:
آنکه رأی خرده دانش گر نماید اهتمام
ذره ای خرد از بزرگی آفتاب آسا شود.
سلمان ساوجی.
- عقل خرده دان، خرد خرده دان. عقل نکته بین:
عاجز ز کنه رفعت او فکر دوربین
قاصر ز درک رتبت او عقل خرده دان.
خواجوی کرمانی.
، عیب جوی. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء) :
سعدی دلاوری و زبان آوری مکن
تا عیب نشمرند بزرگان خرده دان.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(خُ دَ / دِ)
کم سن. کوچک سال. خردسال
لغت نامه دهخدا
(اَ دَ)
نام محلی کنار راه رشت به آستارا میان چهارشنبه بازار و پرسر، در 75000 گزی رشت
لغت نامه دهخدا
(خُ دَ / دِ)
تکه نان. قطعات ریز نان. قطعات کوچک نان
لغت نامه دهخدا
تصویری از مژده رسان
تصویر مژده رسان
بشارت دهنده بشیر، پیک قاصد
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه دارای صورت وقیافه انسان است، آنکه دارای روش انسان واقعی است: همچنین در سرای حکمت و شرع آدمی سیر باش و مردم سار. (سنائی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرده زاد
تصویر مرده زاد
مولود مرده به دنیا آمده، مولد مرده بدنیا آمده
فرهنگ لغت هوشیار
خود (خویشتن) را مرده ساختن، خود را همچون مرده ساختن، خود را مرده وانمود کردن: من نیز خویشتن را در میان ایشان انداختم و خویشتن را مرده ساختم
فرهنگ لغت هوشیار
اکسید - دو ظرفیتی سرب متبلور یا پرو تواکسید سرب میباشد - اگر این اکسید دو ظرفیتی بی شکل باشد - یعنی متبلور نباشد - ماسیکو نام دارد ولی پس از ذوب و سرد شدن متبلور میگردد وبنام لیتارژ یا مردار سنگ نامیده میگردد. مردار سنگ بصورت ورقه های کم ضخامت نارنجی یا زرد و یا قرمز متبلور میگردد. مردار سنگ در نقاشی بعنوان یکی از خشک کننده های رنگهای روغنی مصرف میشود و همچنین آنرا در پزشکی جهت شستشو و ضد عفونی و سایل پزشکی جهت شستشو و ضد عفونی وسایل پزشکی در ترکیب برخی صابونهای طبی مصرف میکنند و نیز در برخی صنایع از جمله کوزه گری جهت تهیه لعاب روی کوزه ها مورد استعمال دارد ولی همیشه بسبب داشتن سرب در ترکیبش جزو مواد سمی است و حتی ظروفی که بوسیله مردار سنگ لعاب داده میشوند باز هم بکار بردن آنهاجهت حفظ مواد غذایی و خوراکی خالی از خطر نیستند لیتارژ مردار سنج مردار سنج
فرهنگ لغت هوشیار
مانندمرده همچون میت: خمش کن مرده وار ای دل، ازیرا بهستی متهم مازین زبانیم. (دیوان کبیر)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گرده بان
تصویر گرده بان
نگاهبان نگهبان حارس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرده ساز
تصویر پرده ساز
آنکه شغل وی ساختن و تهیه پرده است، ظاهر ساز مزبور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گرده بان
تصویر گرده بان
((گِ دِ))
نگاهبان، نگهبان، حارس
فرهنگ فارسی معین
بشیر، بشارت رسان، مژده دهنده، مژده ور، مژده فرما، بشارت دهنده، مبشر، نویدبخش، مشتلقچی، پیک، قاصد
فرهنگ واژه مترادف متضاد
نیمه جان
فرهنگ گویش مازندرانی
بارسنگین و کم حجم
فرهنگ گویش مازندرانی